سلام، هر روز در ذهنم یه چیزهایی مینویسم ولی دل و دماغ نوشتن نبود امروز در کانال یکی از دوستان در کامنتدونی از تجربه انتخاب رشته ها بعنوان معرفی رشته های مختلف بنا بر کامنت گذاشتن بود که من هم آنجا چیزهایی نوشتم و مفصل آنرا اینجا میگذارم به نوعی بیوگرافی است این شما و این بیوگرافی یه مامان که نمیخواد فقط یه مامان باشه سال ۷۸ پیشدانشگاهی را تمام کردم، تیرماه کنکور دادم و رفتیم دهات من تا آخر تابستان ماندم دهات اون موقع خونه ها تلفن نداشت، مخابرات داشتند که پشت بلندگو اسم آدمها را صدا میکرد و صدا تو دهات میپیچید مثلا حاج محمد حاجی، تلفن از تهران یکی از سرگرمی های مردم این بود که مثلا میدانستند بچه های فلانی چقدر کم یا زیاد براشون زنگ میزنند یا به هم دیگه میرسیدند میپرسیدند یچه هاتون زنگ زده بودند رفتید مخابرات؟ خانه ی باباجون من در منتهی الیه دهات بود بعضا صدای بلندگوی مخابرات را نمیشنیدند این بود که وقتی ننه یا باباجونم از دشت برمیگردشتند میگفتند زود باشید ب
اشتراک گذاری در تلگرام